تولد پدر خانواده بالاخره بعد از یک هفته دوندگی و هماهنگی، برای اولین بار یک تولد غافلگیر کننده برگزار کردم. از در که وارد شد خواهر و برادرهایش با برف شادی و فشفشه به استقبالش رفتند. از ته دل میخندید. همه کدورت ها را کنار گذاشته بودم و برای رضای خدا همه… بیشتر »
آرشیو برای: "تیر 1402, 25"
من هم دوست داشتم مثل افسانه ها وقتی مادر شدم با یک دستم گهواره را تکان دهم و با دست دیگرم دنیا را. اما سرنوشت جور دیگری برای من نوشته شده بود.باید با دو دستم گهواره تکان می دادم!یا مثلابا یک دستم گهواره و با دست دیگر مراقبت از بچه یک ساله ای که روی… بیشتر »
آخرین نظرات