ما یک چیزی در کتابهایمان میخوانیم که چرا زن نمی تواند قاضی شود. چرا نمی تواند فلان پست را به عهده گیرد یا شبهات و سوالات دیگر. اما واقعیت چیز دیگری است. دیروز که برای سرقت ماشینم به آگاهی مراجعه کرده بودم، سه سارق را در اتاق سرهنگ دیدم. نمیدانم برای چه… بیشتر »
آرشیو برای: "تیر 1402"
از صبح انقدر درگیر بچه ها بودم که فراموش کردم، امشب شب اول ماه محرم است. بچه ها را که خواباندم، پستی از شهید آرمان علی وردی در یک کانال مجازی دیدم. متوجه شدم شب اول عزاست. پرچم مشکی ها را آماده کردم تا با پرچم غدیر عوض کنم. خوابم نمی برد. بغض شب اولی در… بیشتر »
شبها از بغضی که در گلویم مانده است، خوابم نمیبرد. بچه ها را که میخوابانم، کانالها و گروه های مجازی را بالا و پایین میکنم بلکه دو خط روضه قسمتم شود. دیشب همه مراسم هایی که نزدیکمان بود را با ساعتش یادداشت کردم، شاید امروز با خانواده هماهنگی کنم و بروم.… بیشتر »
*قتل فرزند* کدام زنی است که از یک نبض ریز درون بدنش بدش بیاید؟ کدام مادری چشم انتظار دیدن بچه اش نیست؟ هر زنی دوست دارد بداند بچه اش شکل خودش میشود یا شوهرش؟ از همان موقع که می فهمد آبستن است، هزار امید و آرزو برای آینده فرزندش می… بیشتر »
از روزهایی که با او در یک تشکل دانشجویی، فعالیت می کردم زمان زیادی گذشته است. اما من هر وقت کار مهمی دارم و استرس میگیرم، نذر یکی از ائمه یا شهدا دعایی میخوانم. دقیق یادم نیست آن روز در گلستان شهدا وقتی از دلهره ام برای شروع مسئولیت جدید در تشکل گفتم،… بیشتر »
دیشب از ساعت ۸ تا ۱۰ آب محله مان به دلیل تعمیرات قطع شده بود. همسایه ها با تمام شدن آب تانک شان، به کوچه می آمدند تا از وضعیت دیگر ساکنان مطلع شوند. یکی یکی تلفن همراهشان را باز میکردند و به اداره آب زنگ میزدند. با غر غر از وضعیت گرما، درخواست… بیشتر »
تولد پدر خانواده بالاخره بعد از یک هفته دوندگی و هماهنگی، برای اولین بار یک تولد غافلگیر کننده برگزار کردم. از در که وارد شد خواهر و برادرهایش با برف شادی و فشفشه به استقبالش رفتند. از ته دل میخندید. همه کدورت ها را کنار گذاشته بودم و برای رضای خدا همه… بیشتر »
من هم دوست داشتم مثل افسانه ها وقتی مادر شدم با یک دستم گهواره را تکان دهم و با دست دیگرم دنیا را. اما سرنوشت جور دیگری برای من نوشته شده بود.باید با دو دستم گهواره تکان می دادم!یا مثلابا یک دستم گهواره و با دست دیگر مراقبت از بچه یک ساله ای که روی… بیشتر »
*طلبه های غر غرو به جایی نمیرسند.* این جمله را اوایل دوران طلبگی ام از حاج آقا پناهیان در شبکه های اجتماعی دیدم. از همان موقع خدا کمکم کرد و خیلی کمتر از دوران دانشجویی ام غر زدم. آنقدر سعی می کردم کاستی ها را تحمل کنم که یک روز… بیشتر »
آخرین نظرات