تولد یهویی
تولد پدر خانواده
بالاخره بعد از یک هفته دوندگی و هماهنگی، برای اولین بار یک تولد غافلگیر کننده برگزار کردم.
از در که وارد شد خواهر و برادرهایش با برف شادی و فشفشه به استقبالش رفتند.
از ته دل میخندید.
همه کدورت ها را کنار گذاشته بودم و برای رضای خدا همه تلاشم را کردم خوشحالش کنم.
این حرف های کلیشه ای که مرد دائما باید به زن سرویس های مختلف بدهد را کنار گذاشتم.
همانطور که من در این مدت دو سال و اندی، دوبار مادر شده ام او هم دو بار پدر شده است.
من دفعات زیادی گریه کرده ام. با آدمهای مختلفی درد دل کرده ام. دوستان زیادی از من دلجویی کرده اند.
مشاوره رفته ام.
اما او چی؟ چطور توانسته از لحاظ روانی خودش را آرام کند؟
تا قبل از بچه ها، من برایش وقت می گذاشتم. اما در این دو سال، من خسته تر از آنی بودم که دفتر غم های یک مرد را ورق بزنم.
تلاش کردم با یک تولد خانوادگی، لحظاتی خوشحالش کنم.
خوشحال شد.
بعد از رفتن مهمان ها، برای اولین بار در زندگی به طرز اساسی تشکر کرد.
توی اتاق به خواهرهایش گفتم:” آدم بزرگ ها نیاز بیشتری به توجه دارند، از اینکه تولد گرفتن را برای بچه ها بدانیم خوشم نمی آید.”