قطعی آب کوچه ما
دیشب از ساعت ۸ تا ۱۰ آب محله مان به دلیل تعمیرات قطع شده بود. همسایه ها با تمام شدن آب تانک شان، به کوچه می آمدند تا از وضعیت دیگر ساکنان مطلع شوند.
یکی یکی تلفن همراهشان را باز میکردند و به اداره آب زنگ میزدند. با غر غر از وضعیت گرما، درخواست میکردند هرچه سریع تر آب محله وصل شود.
بعد از مکالمه تلفنی دور یکی از ماشین های داخل کوچه جمع شدند.
شروع کردند به حرف زدن. از تنهایی و مریضی های مختلف.. ازغم غربت.. از نداشتن هم صحبت..
از هرچه اذیتشان میکرد گفتند.
باد ملایمی توی کوچه می وزید. بچه هامشغول توپ بازی بودند. همسایه ها هم دیگر عصبانی از قطع آب نبودند. بعد از کمی گفت و گو شاداب شده بودند.
زیرا نیاز به حرف زدن، نیاز به دیگر انسان ها، درونشان پاسخ داده شده بود.
حقیقتا تنهایی،سرطان قرن اخیر است.
توی آپارتمان های تنگ و بی روح نشسته ایم. سرمان گرم خودمان است. خبر نداریم در خانه های اطرافمان، چه کسی نیاز به کمک دارد! چه کسی دارد از تنهایی دق می کند!
اسم این مکعب نشینی اجباری شد زندگی؟
زندگی آن بوی قرمه سبزی است که برای زن باردار همسایه برده می شود.
زندگی آن روضه زنانه دسته جمعی است.
زندگی صدای شادی بچه های قد و نیم قد وسط کوچه است.
زندگی آن وام خانگی است که بدون نوبت، برای خرید جهیزیه دختر همسایه داده می شود.
با شنیدن جمله آب وصل شد از سر کوچه، به خودم آمدم.
رو کردم به خانم ها و با خنده گفتم:” قطعی آب باعث شد با همدیگه آشنا بشیم!"
همه شان زدند زیر خنده.
با گفتن با اجازه شبتون بخیر از همدیگر خداحافظی کردیم.
آیا بار دیگر، چه چیز این سلول های انفرادی قطع شود تا بیرون بیاییم؟