طلاق یا ادامه زندگی؟
حدود یک ماه پیش وقتی حس میکردم با شوهرم اختلافات زیادی داریم توی یه وبلاگ یه مطلبی خوندم.
قلبم آروم شد،عقلم به فکر رفت.
هنوزم اون مطلب داره توی سرم تکرار میشه.
هربار که به اختلاف جدیدی میرسیم
اون مطلب مثه تابلوهای راهنمایی رانندگی تو سرم قد علم میکنه.
حالا مطلب چی بود؟
این بود:اکثر ازدواجها،ازدواج های درستی هستند ولی چون ما نمیدونیم از خودمون،از زندگی مون چی میخواهیم نارضایتی داریم.
باخودم فکر کردم واقعا از زندگیم چی میخوام؟
یه کارت پر پول
یه شکم سیر
یه جای خواب
یه ابراز علاقه
یه کمد پر لباس
دیگه چی؟
ببین اصلا نمیگم اینا بده
خودمم خیلی اینارو دوس دارم.حرفم با خودم این بود تهش چی؟
واقعا اگه اینا تو مسیر ساختن من نباشن،خداوکیلی تهش پوچی نیست؟
هست
بخدا تهش خوردن و خوابیدن و خریدن و یه شوهر همه چی تموم،بدون هدف درست،پوچی محضه..
اکثر ازدواجها رو که دقت میکنم میبینم زن و مرد مکمل هم هستند نه شکل هم.
یکی عجول یکی صبور
یکی اجتماعی یکی گوشه گیر
یکی اهل سفر یکی اهل خونه
مگه نه؟
خب این تفاوت ها واسه چیه؟
واسه تعدیل صفتی که داریم.
توی اون وبلاگ خیلی قشنگتر توضیح میداد
که مثلا رفیق هم نمیتونه اینجور آدمو بسازه
والدینم نمیتونن.
فقط و فقط همسر
همسر هم میتونه رفیق باشه،هم رقیب
و توی این رفاقت و رقابت ادم کنده کاری و ساخته پرداخته میشه…
#به_قلم_خودم