نیت ما از بازی بابچه ها
دیروز خیلی مریض بودم.سرگیجه و دل درد و بدن درد امانم را بریده بود.فقط دو سه ساعت بچه هارا به مادرم سپزدم و استراحت کردم.همان مدت هم دخترهانوبتی روی سرم می افتادند. در این مدت به اصطلاح استراحت هم سنگ کاغذ کاغذ قیچی بازی کردم.هم دستت کو؟ پات کو؟ سرت کو؟بازی
مادری یعنی حتی اگرمریض شوی هم مرخصی درکار نیست.عصر که شد بچه ها به همین هم راضی نبودند.بردمش حیاط.سعی کردم ارتباط موثر داشته باشم تا اشباع شوند.وسط حال زارم به خودم تلنگر زدم.گفتم نیتت چیست؟ برای اینکه بچه ها دست از سرت بردارند بازی میکنی؟یا برای جلب رضایت خدا؟
مگر نه اینکه میخواستی با مادری به خدا برسی؟ پس نیتت را درست کن.بگو خدایا با این مریضی ام به خاطر تو با امانت هایی که به داده ای بازی میکنم.