دعای کمیل چند ثانیه ای
محوطه گلستان شهدا پر بود از صدای بازی بچه ها.دختران کوچک من هم از دیدن بازی آنها لذت میبردند. باید پا به پایشان راه میرفتم.دختر نوپا هرجا باب میلش بود مینشت.دختربزرگتر هم نگاهی به من می انداخت وخودش را رها میکرد.لباسهایشان خاکی شده بود.اما دلهایشان شاد شاد.سخت نگرفتم.خانمی که روی پله نشسته بود چادرش را روی صورتش انداخته بودو مناجات میکرد.تازه متوجه شدم صدای یا رب الرحم ضعف بدنی مداح خیلی وقت است درفضا میپیچد.دلم خواست من هم گوشه ای برای خودم خلوت کنم.در همین افکار دنبال دخترنوپا دویدم که پله را کشف کرده بود.صدای بلندگو می آمد《الهی العفو الهی العفو》 دلم شکست دستانم را چندثانیه به طرف آسمان بردم.قطرات اشک روی صورتم آمدند.
《مامان مامان حنانه رفت.》 حواسم آمد به زمین،پیش دوستان خدا 《بریم دنبالش،بدو!》
دلم آرام شد.انگار دعای کمیل چندثانیه ای من قبول شده بود.شاید خدا اینگونه دعای مرا میپذیرفت،به واسطه همراهی با فرزندانم..