جنگ زنانه
دستهایش را جلو نمیآورد. سرش را پایین انداختهبود. چشمهایش را به برگههای رنگارنگ اسکناسهای توی دستش دوخته بود. گفت:” ناقابل است. برای کمک به جبهه مقاومت آوردهام.” صدا و نگاهش آشنا بود. سر بلند کردم. توی چشمهایش خیره شدم. چند قطره عرق از زیر روسریاش روی پیشانی نشسته بود. حال همه آدمهایی که برای کمک مالی به این اتاق میآیند مثل اوست. دوست دارند بیشتر از این پول و طلاهایی که میآورند، جهاد کنند.
از اتاق که بیرون رفت، با آخرین قسمت چادرش که بین چارچوب در تکان میخورد، یاد زنان کوفه افتادم. همانهایی که توی فیلم مختارنامه، شوهران را به بهای ناچیزی از میدان به خانه بردند.
اما زنان دهه چهارم انقلاب اسلامی حتی از کمی پول و طلاهایشان شرمندهاند!
چه رسد به اینکه به طمع زر و زیور مردی را از میدان به خانه بیاورند!
مریم حمیدیان
#به_قلم_خودم