در میز خیابان
قبلا حیاط خانه آقاجان خیلی بزرگ بود. آنقدر بزرگ که من و دوچرخه کودکیام میتوانستیم یک دور کامل اطراف باغچه بزنیم… جالبترین قسمت حیاط یک حوض بزرگ با دیوارهای آبی بلند نزدیک در خانه بود. اسمش منبع بود. شیر آب بزرگی داشت که تا وسط منبع آمده بود. ته منبع، راه آب متوسطی بود که به باغچه لوله کشی شده بود. آقاجان چند روز یکبار صبح زود، راه آب را باز میکرد. همه آبهایی که حالا آب خاکستری نام دارد(آبی که از شستن میوه و سبزی و… باقی میماند.) راهی خاک تشنه باغچه میشد و منبع آماده آبهای تازه. سرحال و خالی از همه چیزهایی که این چند روز توی خودش جا داده بود.
یک روز با اسپری مشکی روی دیوار قدیمی خانه آقاجان سه کلمه نوشتند. تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته بودم. کلمهها را بخش کردم و خواندم. “در میز خیابان” بعدا که دیوار خانه را خراب کردند، منبع و قسمتی از باغچه افتاد توی خیابان. تازه فهمیدم منظورشان این بوده: “در مسیر خیابان!” سین را نستعلیق نوشته بودند و من هنوز خوش خط نویسی یاد نگرفته بودم.هر چه بود نصف خاطراتمان از حیاط آقا جان رفت توی خیابان، ایضا منبع آب با دیوارهای بلند آبی.
در دو سال گذشته هر جا کم آوردهام، به قلم پناه بردهام تا روی کاغذ برقصد و آرامم کند. اصلا اولین بار، وقتی کلافه و خسته بودم و خوابم نمیبرد، گوشی را پرت کردم کنار تخت. بین کتابهای نامرتبم، سررسید قدیمی را برداشتم و تا جایی که توانستم، نوشتم. وقتی حرفهایم تمام شد، نفس عمیقی کشیدم و چشمهایم را بستم. فردا صبح حس خلاء منبع آب آقاجان را داشتم. وقتی شیر آب باز میشد، صدای شلاقی خوردن آب به کف منبع، خبر از خلاء مطلق میداد. چقدر زنها محتاج این تخلیه روحی هستند برای روزهای سخت مسئولیتهایشان.
زن برای شنیدن دلتنگیهای نوجوانش، خستگیهای همسرش، غر زدنهای کودک نوپا نیاز به روحی دارد که به وسعت همه اعضای خانواده باشد.
نوشتن مثل همان راه آبی است که آبهای خاکستری را از منبع، راهی باغچه میکند. یک زن با نوشتن، درونش را از هرچه انباشتگی و آشفتگی است خالی میکند.
روح زن با نوشتههای منظم و گاه و بیگاه جلا مییابد. چرا که نوشتن از جنس روح است. قلم و روح سنخیت دارند و همدیگر را یاری میکنند…
حضرت مادر به من کار میده؟
آیت الله حائری در خاطرات کودکیشان تعریف کردهاند که وقتی کار خلافی مرتکب میشدند، مادرشان اجازه کار کردن در منزل را از ایشان سلب میکرد و به اینگونه ارزش کار را در نظر بچهها بالا میبرد.
یعنی کار کردن برای مادر آنقدر مهم است که اگر فرزند خلاف کرد، شایسته انجامش نیست! کار کردن لیاقت میخواهد و آن خطا نکردن است.
در ایام عزاداری امسال، با این همه بحران و اتفاقهای منطقه و جهان، دلشوره داشتم آیا حضرت مادر مرا قابل میدانند که کاری به من بدهند؟ یا تنبیهام میکنند و کارهای ظهور پسرشان را به من نمیسپارند؟ نکند گناهانم باعث شود شایستگی کارهای پیش از ظهور را از دست بدهم؟
دلم گرم محبت مادرانهای است که همه این سالها، حتی سالهایی که ایام شهادتش را با غفلت میگذراندم، مرا از رزقهای مادرانه محروم نکرد.
چه رسد به امسال که با هر شهادت فرمانده و زن و کودک محور مقاومت به خود لرزیدم و از خداوند نقش موثر در ظهور را خواستم!
شاید فهم اینها، رزقهای مادرانه سالهای قبل است.
هرچه هست مادر، این سالهای باقی مانده تا ظهور، پیاله گداییها را پر تر میکشد، مباد کم بخواهیم!
مادر است و رئوف، خودش را طلب کنیم برای رسیدن به معیت امام.
ایمان به غیب
از نگاه خبرگزاریها و تحلیلگران جنگ، توافق آتش بس میان رژیم صهیونیستی و لبنان برقرار شده است. از نگاه آسمانی اما، گروه کوچکی بر ارتش تمام مجهز پیروز شده، آن هم در شرایطی که تمام رهبرانش ترور شدهاند. مادی گرایان جنگ را هم مثل هر پدیده دیگر، سرد و بیروح گزارش میکنند. آمار کشتهها و زخمیها را میدهند، محکوم میکنند و افسوس میخورند. اما مؤمنين به غیب ایمان دارند. به خدایی که بندگیاش هدف اصلی است، ایمان دارند.
روی دیگر زندگی مومن، مرگ نیست، ابدیت است که برای رسیدنش لحظهشماری میکند. برای هر چه باشکوه برگزار شدنش تلاش میکند. چیزی که دنیاپرستان از درک آن عاجزند، غیب است. باور نمیکنند، آنچه مومن را در معرکه نبرد سر ذوق میآورد معبودی است که دیده نمیشود. در نگاه مؤمنین، هر کس در راه خدا با جان و مالش جهاد کند، پیروز است چه در دنیا باشد چه سرای ابدیت. هیچ چیز پوچ و عبث نیست.
*حزبالله*این گروه اندک که به غیب ایمان آورد و بخاطر خدا از طاغوت تبعیت نکرد، همیشه پیروز است. چه در روزگار آتش بس، چه پیروزی نهایی!
#به_قلم_خودم
همه تقدیرات ما
من شنیدم آدمها بخاطر بزنگاههایی که ادب میکنند نجات پیدا میکنند! اونجایی که توی اوج دور بودن از خدا، چشمشون میوفته به امامزادهای و یه لحظه همه وجودشون میلرزه. دست ادب به سینه میذارن و سلام میدن. اونجایی که توی گروه رفقاشون، توی اتوبوس، چشمشون میوفته به یه خانم مسن و صندلیشون رو میدن. اونجایی که میرسن دم چایخونه امام حسین و آرزو میکنند روسریشون خیلی بزرگ باشه تا جاهای بیشتری رو بپوشونه.
امشب هم میتونه یه بزنگاه باشه. میشه قلب ما یهو به خودش بیاد و بفهمه خیلی تنهاست. بترسه از این همه بیکسی، تو بخون بیامام بودن توی دنیا! غم اهل بیت رو بفهمه و مثل بچههای ترسان و لرزان غزه مضطر بشه و در به در دنبال پناه امن مادرانه بگرده..
اصلا بیا سال گذشته رو مرور کنیم. کجاها لرزیدی؟ بعد طوفان الاقصی به خودت اومدی دیدی دنیا دیگه عادی نیست؟ زندگی تکراریتر از هر وقت شد واست؟
شب حادثه سقوط بالگرد، تا کی بیدار موندی؟ شبهای عملیاتهای وعده صادق، خونه شمام تکون خورد؟ خوشحال شدی از موشکهایی که دارن میرن توی قلب شیطان؟
لابد وقتی فهمیدی ۸۳ تن بمب توی ضاحیه ریختن که اولاد زهرا رو بکشن شوکه شدی!
بیمارستان شفا، المعمدانی، چادرهای سوخته، گورهای دسته جمعی و دوباره شام! امان از شام!
توی یک سال گذشته، چند دفعه لرزیدی و باریدی؟
چند دفعه سوختی بابت اینکه در برابر این همه غم هیچ کاری از دستت بر نمیاد؟ امشب میتونه همون بزنگاه باشه که نجاتت بده.
شاید امشب شب تقسیم کاره! حضرت مادر همه کارهای عالم رو ردیف میکنند. رزق یک سال آینده رو تنظیم میکنند. نقش و وظیفه بچههای دور و نزدیک رو معین میکنند. ذوق میکنم وقتی به این فکر میکنم که آزادسازی شام و فلسطین و لبنان و… رو به کیا میسپارند شهادتنامه کیا رو امضا میکنند. شب قدر واسمون چی مینویسند. اشک محرم و صفر رو چقدر روزی مون میکنند. مادر دیگه! تا وقتی آخرین پسرش، حکومت الهی رو مستقر نکنه، آروم نمیشینه. از همون موقعی که رفت پشت در هم نگران ولایت و حاکمیت اون بر جامعه بود.
برای ما بچههای دور افتاده از خانواده آسمانی به واسطه خلاف و گناههامون، امشب همون بزنگاهه است که حسابی بلرزیم و بترسیم.. دنبال چادر مادری باشیم که زیرش قایم بشیم. یه دل سیر گریه کنیم و سبک بشیم.
مادر دست بکشه روی سرمون. بگه سفارشت رو میکنم ببخشند گناهانت رو. یه کاری هم میدم دستت بری توی سپاه پسرم..
خوش به حال اونایی که امشب مادر کار میده دستشون…
#به_قلم_خودم
پتکی بر نفاق!
لعنت به توده ابر متراکم مه آلود آنگاه که شما را از ما گرفت. در این مدت نبودنتان، روند شورای عالی امنیت ملی را چند صدبار مرور کردهایم شاید بفهمیم چرا جواب گستاخی اسرائیل غاصب به خاک کشورمان داده نمیشود. شجاع بودی. دلسوز واقعی! درد مردم و سفرهشان را با روسری ماست مالی نمیکردی! یک رئیس جمهور انقلابی طراز تمدن اسلامی که نوید تحقق بخشی دولت اسلامی بود. به مناسبت روز دانشجو، فیلمی از سعه صدر شما در برابر دانشجوی منتقد دیدم. از مسئولين برگزاری میخواهید به جوان ریشو تریبون بدهند. دانشجو میگوید:” عکس امام و رهبری را از آن بالا بردارید. این کارها برای زمان شاه است.” لبخند میزنید:” شاه طاغوت بود. امام و رهبری حرف خدا را میزنند.” حضار تشویق میکنند. خود جوان هم سرش را میخاراند. خندهاش میگیرد. ظاهرا قانع شده. جا دارد باز هم بگویم دلم برایتان سوخت. برای خودمان بعد از شما. از برخورد صبورانه و قاطع شما میشود پتک ساخت بر قامت نفاق! چیزی که از دولت با شما رفت، غرور بود وگرنه تا حالا تل آویو و حیفا با خاک هم که نه، با یک چیزی بمباران شده بود.
روحت شاد مرد نبرد!
مرد دلسوز یتیمهای امت!
مریم حمیدیان
#به_قلم_خودم