مکالمات ذهنی حین جاروبرقی کشیدن!
وقتی جارو برقی میکشم حتما با این سوال فلسفی مواجه میشم که:” وقتی قراره چند دقیقه دیگه خونه توسط یگان زرهی بچهها با آشغال، اشغال بشه چرا دارم جارو میکشم؟”
و پاسخهای ذهن اقناعگر عزیزم:
۱.چند دقیقه تمیزی هم، چند دقیقه است.
۲.روح زنانه تو با نظافت منزل شاداب میشه.
۳.باید آشغالهای قدیمی جارو بشوند تا جا برای آشغالهای جدید باشد.
۴.روی فرشها و روفرشیها یک لایه خاک هم وجود داره که برای سلامتی مضر هست.
۴.النظافه من الایمان
۵. به قل دکتر عزیزی برای آسمان کار کن، زمین قدر و ارزش جبران نداره.
۶. مثلا فکر کن فرشهای حرم حضرت امیرالمؤمنین را داری جارو میزنی(:
#به_قلم_خودم
#بچههای_پاییزم
نماز با چادر رنگی
من عاشق زنهایی هستم که توی مراسمهای شلوغ نماز جماعت هم چادر رنگی میآورند.
برایم یاد آور حوصله و سلیقه زنانگی است. اینکه کسی نیم کیلو پارچه اضافی با خود حمل کند تا در یک مراسم شلوغ، با چادر مشکی نماز نخواند، آخر صبر و زیبایی است در نظرم! چیزی که این روزها زیر چرخهای زندگی ماشینی له میشود!
شاید دشمن زن از اولش، همین حوصله را نشانه رفته بود. شاید دشمن فهمیده بود حوصله زنانگی که نباشد هیچ چیز سر جایش نمیماند. برای همین دور زن را شلوغ کرد تا کلافهاش کند. هزار کار سرش ریخت تا آشفتهاش کند. نفهمد بالاخره مهمترین وظیفه چیست!
کنار سوالات تکراری فرزندان خردسالش بشیند یا مقاله ناتمام را زودتر آماده کند؟ با چایی قند پهلو، تلخیهای روز سخت مردش را به در کند یا تند تند به نظافت و امور منزل برسد که فردا تا ظهر سرکار است!
هر چه که هست، روی سر زن عصر ما کارهای زیادی ریخته! کارهای متراکم که عجله را سوغات میآورد. عجله هم تمرکز و صبر را میبرد دور دستها! آنقدر دور که زمانی برای زن سرحال نماند. آدمی یک جایی کم میآورد. دلش فراغتی میخواهد برای تجدید قوا.
توی آرامش آدم حوصله همه چیز را دارد. هر واژه سر جای خودش لبخند رضایت میزند. زن، لطافت، صبوری، مهربانی
ازحوادث اخیر سوریه چه باید بدانیم؟
۱.طبق توییت قابل تامل مقام معظم رهبری، گروهای تکفیری فعال شده در سوریه، بشارتی برای دشمنان اسلام هستند. در شرایطی که همه دنیا از رژیم صهیونیستی اعلام انزجار نمود و حکم دستگیری نتانیاهو صادر شد، گروهکهای تکفیری باعث تمرکز زدایی از مساله آزادی قدس شدند!
لذا تا جایی که میتوانید نگذارید مساله فلسطین یه حاشیه برود.
۲.جنگ در میدان با جنگ در رسانه زمین تا آسمان فرق دارد. مخاطب دانا باید در این حوادث، سواد رسانه را یاد گرفته و تمرین کند تا اسیر و قربانی جنگ رسانهای دشمن نشود. تروریستهای تکفیری، در میدان عددی نیستند ولی در رسانه چرا.
۳. قواعد نظامی اصول و روش خودش را دارد و نتایج آن در بلند مدت مشخص میشود. ورود نیروهای تکفیری به یک منطقه، نباید موجب برانگیختن هیجان و تاسف در مخاطب شود. اصلی که بسیاری از کانالدارهای فارسیزبان از آن بیخبرند.
۴.حوادث و اتفاقات منطقه و جهان نباید با پیش بینیهای ظهور تطبیق داده شود زیرا باعث بروز مدعیان دروغین و سو استفاده از تحولات خواهد شد.
۵.رمز عبور سالم از حوادث آخر الزمان، سلامت و تزکیه نفس است. با هر جریان و اتفاق به تقویت ایمان و رابطه با حضرت حجت ارواحنا له الفدا پرداخته شود.
۶. و لله جنود السموات و الارض
این توصیه مهم رهبری رو از یاد نبریم و با تمام توان مهمترین وظیفه که بندگی خداوند هست را انجام بدهیم.
رهبر انقلاب، در دیدار اخیر: همهی این اجزای بینهایت عالم وجود، لشکر خدایند؛ اگر ما بندهی خدا باشیم، این لشکر میتواند به کمک ما بیاید؛ این از سنّتهای الهی و سنّتهای طبیعی است.
حال زن عصر ما چگونه خوب میشود؟
زن عصر ما خسته است. از سالها دویدن و نرسیدن. از بازی منفعت طلبان. آشفته است. بین نقشهایی که به او تحمیل میکنند کدام را بازی کند. خودش را گم کرده و نمیداند خود اصلیاش کدام است. برخلاف متنهای زرد که مینویسند زن آرامش میخواهد، من مینویسم زن فرصت میخواهد. خلوت میخواهد. زن باید در خلوت به درون خویش سفر کند. درون زن انسانی است که جنسیت ندارد. پر از نور است و بازهم نور میخواهد. زن فرصت آشنایی با من درونش را میخواهد. من اصیل باید بر همه زن حاکم شود. آنوقت تلاطمهای درونی زن پایان مییابد. جدالها تمام میشود. فکر میکند. به هرچه نیاز دارد. به هرچه طلب دارد. حرکت میکند به دنبال مطلوب.
مییابد یا نه؟ معلوم نیست. دیر میرسد یا زود؟ مشخص نیست.
مهم در مسیر بودن است. در مسیر کمال مطلق!
در مسیر نور!
حالا آرامش همراه قلب زن میشود. چرا که همه ذرات وجودش در طلب معشوق حقیقی در تکاپو هستند.
آرامش مهمان که نه، صاحب قلبی میشود که در طلب خداست.
آرامش پله بعدی شناخت است. آرامش محصول تفکر است نه تلقین!
#به_قلم_خودم
تشکر شاهانه
با دیدن نایلون سیبزمینی، پیاز و میوهها کنار لباسشویی خوشحال شدم. نگاهم را آرام آرام بالا آوردم تا سطل ماست تازه و روغن و پنیر هم توی قاب اول صبحم جا شود. خنده روی لبهایم آنقدری بزرگ شد که چشمهای خوابآلودم ریزتر شد. روی صندلی آشپزخانه جوری رها شدم که قاب خریدهای تازه، توی نگاهم بماند. از عمق وجودم خوشحال بودم که قبل از رفتن به سرکار، چیزهایی که روز قبل خبر تمام شدنشان را دادهام، تهییه کردهاست. داشتم متن پیام تشکر را توی ذهنم تنظیم میکردم که ابرهای تیره بالای سرم ظاهر شدند. “زنهای مردم، بخاطر کارای مهم و ویژه در حق خود زن تشکر میکنن، یعنی تو آنقدر کوچیک شدی که برای خرید خونه، چیزی که احتیاج همه افراد خانواده است، تشکر شاهانه بفرستی؟”
لبخند از روی لبانم رخت بست. از روی صندلی بلند شدم. به نایلون خریدها چنگ زدم و هر کدام را سرجایش نشاندم. “مال من که نیست، نیازهای خونه است”
تا ظهر کلافه به کارهای خانه مشغول شدم. جنگ ذهنی زنانه یک لحظه رهایم نکرد. نزدیک ظهر، وقتی دستهایم تا مچ پر از کف ظرف شستن بود، طرف باوجدان ذهنم پیروز شد! یادش آمد عزیز بتول، توی یک دورهمی زنانه، همانطور که پاهای کوچکش دراز بوده، پتههای دامنش را گرفته و گفته:” اگه شوهرتون خاک آورد ریخت توی دامنتون، بگین به به! شوهرم چه خاکی آورده! وقتی مردتون رفت خاک رو بریزین پشت سرتون. هم خودتون و بچهها عزیز میشین، هم به اون بندهخدا غرور و اقتدار دادین، خدا هم راضی میشه. خدا هم که راضی باشه، زندگی گل و بلبل میشه”
دستهایم را با عجله شستم. پاتند کردم سمت گوشی در حال شارژ! مبادا طرف بیوجدان حرفی بزند و منصرف شوم. دستهایم را با پیشبند خشک کردم. گوشی را برداشتم و بابت تک تک خریدهای خانه، چیزهایی که خریدشان وظیفهاش است، تشکر شاهانه کردم. انگار که اعلی حضرت منت سر عیال گذاشته و خریدهای آنچنانی کردهاست.
برای ناهار که آمد، چشمهایش برق میزد. سر و روی خاکیاش، خندانتر از روزهای قبل بود. چشمم افتاد به زخم روی دستش که با تکهای چسب نواری پوشانده بود.
دلم میخواست مثل آن چسب بر دستهای زحمتکشی که نان حلال بر سر سفرهمان میآورد بوسه بزنم.