راهپیمایی با اجازه
راهپیمایی با اجازه
از چند روز قبل بچهها مریض بودند. دکتر و دارو و آمپول. نهایتا مریضی را به من هدیه کردند و آبریزش و سرفه را برای خودشان نگه داشتند. غصه مریض بودن توی مهمترین روز تاریخ، عوامل بیماری را تشدید کرده بود. شب قبل لرز کردم. آخرین لحظاتی که چشمهایم میرفت روی هم، دلم نیامد به هر چه پیش آمد راضی باشم. بلند شدم. دو رکعت نماز خواندم و از خدا خواستم فردا حالمان بهتر باشد. حتی برای چند لحظه حاضری زدن!
تمام خوراکیها و لباس گرمها را آماده گذاشتم.
صبح زودتر از هر روز برخواستم. به نظر رو به راه بودم. با کمی سرگیجه! صبحانه همسر را شاهانه تدارک دیدم. لبخند زدم. “انگار هوا زیاد هم سرد نیستا!” لقمه توی دهانش را قورت داد و لبخند سردی زد. توی دلم یابن الحسن میگفتم. از اینکه توی جشن انقلابی که حضرت زهرا را بعد از وفات پدر شاد کرد، نباشم، کلافه شده بودم!
به بهانه چیزی رفتم گوشه آشپزخانه. دست هایم را گذاشتم روی سینه و به ارباب سلام دادم. امام زمان را صدا کردم. که آقا جان! ما اهمیت حضور را میدانیم. حالمان را که بهتر کردهای لطفا شوهر هم راضی شود و نگران تشدید سرماخوردگی بچهها نباشد.
برگشتم توی سالن. سر سفره. دختر بزرگم از اتاق آمد بیرون. غر میزد که چرا صبح به این زودی کنار ما خواب نبودی. به بابایش نگاه کردم. با چشم و ابرو پرسیدم: “بهش بگم؟”
شانههایش را انداخت و بالا و گفت:"هرجور میدونی!”
“نه شما باید راضی باشی و اجازه بدی! راهپیماییمون بدون اجازه قلبی شما که قبول نیست”
با آنکه بروز نداد اما من قندهایی که توی دلش آب میشد را دیدم. احترام حرف اول را میزند.
سری تکان داد و گفت بگو.
موهای دخترم را از روی گوشش دادم کنار. “میای بریم راهپیمایی؟ با کالسکه؟ با پرچم؟”
کارگردانی یمن
سریالهای آخر الزمانی دیگر در استودیوهای خیالی هالیوود ساخته نمیشود. یمن کارگردانی را به دست گرفته. اولین فیلم حقیقی نبرد حق و باطل را وسط دریای سرخ میسازد. ژنرالهای آمریکایی بدون گریم موشی هستند در دست حوثیها! باید با کشتیهایشان توی دریا آبکش شوند. مثل آیزنهاور و روزولت!
یمن تماشایی شده. مثل همان که باید باشد. همان جایی که چشممان باید متوجهاش باشد. آمریکاییها سالها سعی کردند با قدرت رسانهای از خودشان غول بسازند. یک غول شکست ناپذیر. اما یمنیها در حال بلعیدن قدرت نظامی غرب در منطقهاند. محمدعلی الحوثی در واکنش به تهدید رسانهای علیه یمن خطاب به آمریکاییها گفته:” پیام دیروز ما عملی بود. یمنیها سالار دریا بودند و هستند!” یعنی اینکه ما لات کوچه خلوت رسانه نیستیم. توی میدان حرفهایمان را میزنیم.
شاید یمن به یک نمایش طنز از بازی گرفتن خاخامها و ژنرالها بسنده کند. حیثیت خیالی ابرقدرتها را به سخره بگیرد و دل مستضعفان مقاوم را شاد کند. مثل جدیدترین نمایش ارتش این کشور. باید نامش را بگذارند تحقیر سرخ آمریکاییها. یک حمله پیشدستانه علیه تجاوز نیویورکیها. یحیی سریع سخنگوی نیروهای مسلح یمن در مورد این تحقیر گفته است:"با هدف قرار دادن ناو هواپیمابر یو.اس.اس هری ترومن و ناوگروه آن تجاوز آمریکا به یمن را به شکست کشاندیم."
یمن فیلمهای حماسیاش را ساخته. آن وقتی که از گرسنگی سنگ به شکم بست ولی دست به ظالم نداد. عزت برای عزیز است. کسی لیاقت به بازی گرفتن طاغوتها را دارد که جز در برابر عزیز مطلق سر خم نکرده باشد.
یمن عزیز است. عزیز و مقتدر!
✍مریم حمیدیان
#به_قلم_خودم
جنگ زنانه
دستهایش را جلو نمیآورد. سرش را پایین انداختهبود. چشمهایش را به برگههای رنگارنگ اسکناسهای توی دستش دوخته بود. گفت:” ناقابل است. برای کمک به جبهه مقاومت آوردهام.” صدا و نگاهش آشنا بود. سر بلند کردم. توی چشمهایش خیره شدم. چند قطره عرق از زیر روسریاش روی پیشانی نشسته بود. حال همه آدمهایی که برای کمک مالی به این اتاق میآیند مثل اوست. دوست دارند بیشتر از این پول و طلاهایی که میآورند، جهاد کنند.
از اتاق که بیرون رفت، با آخرین قسمت چادرش که بین چارچوب در تکان میخورد، یاد زنان کوفه افتادم. همانهایی که توی فیلم مختارنامه، شوهران را به بهای ناچیزی از میدان به خانه بردند.
اما زنان دهه چهارم انقلاب اسلامی حتی از کمی پول و طلاهایشان شرمندهاند!
چه رسد به اینکه به طمع زر و زیور مردی را از میدان به خانه بیاورند!
مریم حمیدیان
#به_قلم_خودم
آخرین تماس
دور روز قبل با پدرش تماس گرفت. پدر مشغول کارهایش بود. نتوانست جواب دهد. چه میدانست این آخرین فرصت برای شنیدن صدای پسر است؟ کف دستش را بو کرده بود عمر امیرحسین تا همینجاست؟
پدر بعد از ۷۵ روز خدمت در لبنان، بازگشته سر جنازه پسر. چمدانش را در مقر گذاشته که بعد از مراسم برگردد سر پستش! هرکس نام مهدوی ارفع را شنیده، میداند او جان فدای علی است. نهجالبلاغه خواندن را نهضت جهانی کرده و کلام علی تا عمق جانش نشسته.
حالا وقت آزمون استاد است. گوشی به دست از غسالخانه، بالای جنازه پسر ۲۲ ساله، نهجالبلاغه میخواند. دلش نمیخواهد وقت کسی صرف امور شخصی او باشد. میخواهد از همین فرصتی که نگاه چند نفر بیشتر به اوست، برای گفتن از نهجالبلاغه بهره ببرد. خطبه خواندن بر سر نعش جوان ارثی است که از بزرگان قوم به ما رسیده. استاد هم وقت مردم را مغتنم شمرده و از این راه پلی به ابدیت میزند.
لِدُوا لِلْمَوْتِ وَ اِبْنُوا لِلْخَرَابِ
بزایید برای مردن و بسازید برای خراب شدن
مریم حمیدیان
#به_قلم_خودم
وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّةٌ
بچه محل بودیم. آنوقتها کوچک بودم. صبحهای روز عاشورا برای خواندن زیارت ناحیه مقدسه به انتهای محله، منزل خانم سادات میرفتیم. آنها اول محله توی خانه حاج حیدر کارشان را میکردند و زنجیر زنان میآمدند آخر محله. همراه دختربچهها پنهانی از مادرها موقع عزاداری، میرفتم پشت در خانه خانم سادات تا یواشکی چیزهای ممنوع سنم را ببینم. از دیدن قطرات خون روی لباسهای سفید دسته مردان زنجیر زن هم هیجان داشتم هم ترس!
بزرگ شدم و آنها بزرگتر. پسرهایشان مرد و مردهایشان پیر. حاج حیدر تا اواخر عمرش نگذاشت صبحهای عاشورا کسی بعد از قمه زدن از خانهاش بیرون بیاید. بعد از او این رسم هم از محله ما رفت. آدمهایش اما نه.
پای کار اهل بیت علیهم السلام هستند. به وقت عزا، دسته سینه زنی و چایخانه حضرت بپا میکنند. علمهای بزرگ و طبلهای خیلی بزرگتر دارند. ارادتشان تا جایی است که تمام محله را پابرهنه سینه میزنند. اما هیچوقت با بسیج محله آبشان توی یک جوی نرفته. نه افکار یکسانی نه مراسم مشترکی! پایان هیئتشان تا میتوانند لعن به ظالمان گذشته میکنند و مستکبرین فعلی را رها! همین محرم و صفر گذشته، یک دعا برای آزادی قدس نکردند. دیوارهای هیئت و موکب خالی از عکس شهدا!
بعدها که دانشجو شدم و طرح ولایت رفتم؛ فهمیدم به آدمهای مذهبی و سینه زنی که در زمان حال مبارزه نمیکنند؛ میگویند سکولار!
یک چیزی تو مایههای جدایی دین از سیاست.
لابد بچهمحلهای قدیمی ما دین را خلاصه کردهاند در اللهم العنهای زیارت عاشورا. شاید وَ نُصْرَتِی لَکُمْ مُعَدَّةٌ را خوب نخوانده و نفهمیدهاند.
هرچه هست میدانم آنقدر غیرتی هستند که برای داستان کجاوه حضرت زینب سلامالله علیها در به در خانهای هستند که قمهشان را بزنند. کاش کسی برود و این غیرت شیعی را هدایت کند به آنجا که باید!
این روزها که تمام لشکر اموی اطراف حرم سیده زینب جولان میدهد، کاش مردی برود میانشان و روضه اسارت زینب بخواند. کاش بگوید سیده رقیه میان حرامیان اسیر شده. آیا کسی هست عباسوار به لشکر یزیدیان بزند؟
کاش مردی جهاد کند، تبیین کند برایشان که پای شمر و یزید زمان باز شده به شام!
لعنها را با دهان بگویید و سلاحها را بردارید.
انگار این روزها تمام لشکر کفر روبه روی اسلام صف کشیدهاند.
✍مریم حمیدیان