کیف مشترک
کیف مشترک
فرزندانم برای کیف جدیدشان ذوق کرده بودند. دختر بزرگتر محو تماشای چشم های عروسک دوخته شده روی کیف بود که خواهر کوچکترش کیف را سریع برداشت و فرار کرد. داشتم از این تعقیب و گریز خواهرانه لذت میبردم که گفت:《 چرا هرچی میخری جفت نمیخری؟》
صدای گریه دختر شکست خورده در تعقیب و گریز مرا به طرفش کشاند. همانطور که بغلش میکردم گفتم:《 نمیخوام دو تا تک فرزند بار بیارم.》
عیکنش را روی صورتش مرتب کرد. شانه هایش را بالا انداخت و گفت :《خود دانی! عقده ای بار نیان.》
به طرف پایین خم شدم و دخترم را که آرام شده بود زمین گذاشتم. رو به خواهرش کردم و با لحن مهربان ولی قاطع گفتم :《 مامان این کیف هر دوی شماست،وسایل تون رو داخلش بذارید.》
استکان چایی خالی را که از جلویش برمیداشتم گفتم:《 توقع ندارم همین لحظه باهم به توافق برسند. قصدم فرصت دادن برای استفاده از ظرفیتشان است.
وگرنه در سن مدرسه رفتن، حتما کیف و کتاب جدا تهییه میکنم. 》
لبخند زیرکانه ای زد و گفت :《ماشالله مثه مشاورها حرف میزنی.》