سهم من از حادثه
رفیقم تعریف میکرد توی اغتشاشات سال ۱۴۰۱ وقتی فیلم کتک زدن و کشتن مامورها و بسیجیها، کف خیابانهای خودمان را دیده به خودش لرزیده. مثل خیلی از ماها! تا صبح زیر پتو ریز ریز اشک ریخته. مثل خیلی از ماها! نگفت چه فکرهایی کرده اما تصمیمهای بزرگی گرفته. یک لحظه همه جبهه کفر را وسط خیابانها دیده. گفته من چکار میتوانم بکنم؟ چطوری کمک کنم؟ چطوری دفاع کنم؟
انگار که آن شب، شب قدرش شده باشد و فکرهایی مثل جناب حر کرده باشد. صبحش قرارهای دادگاه رفتن و طلاق و.. را کنسل کرده. نشسته سر زندگیش. تحمل کرده طرفش را.
گفت وقتی دیدم شیاطین برای به لجن کشیدن زن ایرانی جوانهای پاک را زجرکش میکشند، چرا من یک خانواده را از دست بدهم؟
میسازمش! جوری که صدای شیطان دربیاد. جبهه حق رو یاری کرده بود. در مختصات خودش. همانجایی که وظیفه داشت.
رفیقم سهمش را از آن حادثهها برداشته بود. اشکها و ترسهایش را به ثمر نشانده بود.
بعدها عکس شهدای اغتشاشات را روی دیوار خونهاش دیدم که لبخند میزدند.
الان که این را مینویسم حوادث سه سال پیش تمام شده، اما جنایتهای بیشماری توی غزه و لبنان اتفاق میوفته. خیلیها مثل من و تو میلرزند. گریه میکنند متاثر میشوند. اما سهم ما از این حوادث چیه؟ وظیفه ما برای یاری جبهه حق کدوم است؟
آن اثر ماندگار که از زخمها برایمان میماند چیست؟
بعدا داستان لگد زدن به شیطان را چطور تعریف میکنی وقتی او با همه قوا آمده وسط؟
کدام گناه را ترک میکنی؟ کدام رابطه را ترمیم میکنی؟
با مالت جهاد میکنی؟ نوبت به فرزندانت برسد صبوری؟ جلسه میگیری بقیه را هم بیاوری توی جبهه حق؟
پوستر نصب میکنی؟
از روزمرگی فاصله میگیری؟ قدمی برای خودشناسی برمیداری؟
بقیهاش را خودت بگو.
تعریف کن سهم تو وقتی میبینی هر روز آدمهای بیگناه زیادی توسط شیطان کشته و زخمی میشوند چیست؟
#به_قلم_خودم
ضعف رسانهای
من آخرین تصاویر واضحی که از او به یاد دارم برمیگردد به سه سال پیش. همان موقع مناظرات. محکم نشسته بود. جواب متلک و تمسخر لیبرالها را نمیداد. حرص میخوردم. دوست داشتم جواب این ابلهان را بدهد. او اما آرام بود. از برنامههایش میگفت. از کارنامه داشتن. خوب یادم هست که گفت:” برنامه در کشور زیاد است، جدیت نیست!” و او جدیت داشت. تا جایی که توانست برنامهها را اجرا کرد.
فقط یک ضعف داشت. همان ضعفی که باعث شده، آخرین تصاویری که خوب از او یادم هست مربوط به مناظرات باشد. بعد از آن، بعد از منتخب مردم شدن، هرچه عکس و فیلم از او دیدم با دوربین گوشیهای مردم بود. خودش رسانه درست و حسابی نداشت. اخبار سفرها و برنامههایش از صداوسیما به صورت عادی پخش میشد. مانور رسانهای خاصی روی اقداماتش نبود.
حتی آخرین فیلمی که میگویند لحظاتی قبل از سانحه از او گرفتهاند با تلفن همراهی است که دست فیلمبردار دائم تکان میخورد.
او مرد رسانه نبود. مرد عمل بود. جدیت داشت.
او یک انقلابی اصیل بود.
مریم حمیدیان
#به_قلم_خودم
آزردگیهای رئیس جمهور
بخشی از پیام رهبری به مناسبت شهادت تلخ او بیش از هرچیز مرا به بهت فرو برد.
ایشان گفتند:” برای او صلاح و رضایت مردم که حاکی از رضایت الهی است بر همه چیز ترجیح داشت، از این رو آزردگیهایش از ناسپاسی و طعن برخی بدخواهان، مانع تلاش شبانه روزیش برای پیشرفت و اصلاح امور نمیشد.”
او به دنبال رضایت مردم بود که خداوند را راضی کند. اما در این مسیر همه موافق او نبودند. دشمنیها، کارشکنیها،تخریب رسانهای، انواع توهین و طعنه نسبت به او وجود داشت.
اما همه اینها مانع تلاشهای جهادیاش برای پیشرفت و اصلاح امور نشد، زیرا او رضایت خدا و خلق را دنبال میکرد.
سکوت و تغافل از تخریب مخالفان در دنیای سیاست یا ازبین رفته یا خیلی کمرنگ شده. اما او ثابت کرد سیاست با دیانت و اخلاق باعث پیشرفت و آبادانی میشود.
ثابت کرد میشود عالم مجاهدی اهل سیاست باشد و زبان داخل کشور و خارج را بداند.
ما سوگواران غم شهادت او چگونه میتوانیم از صبر او بر آزردگیهایش، از ناسپاسی و طعن برخیها درس بگیریم؟
#به_قلم_خودم
گواهینامه موتورسیکلت زنان!
من از اینکه افرادی باعث شدند ارتباطمون قطع بشه خیلی ناراحتم.
از اینکه خودم کوتاهی کردم نرفتم جوانب دیگر ماجرا رو ببینم و بفهمم خیلی افسوس میخورم.
اینکه همه مسائل کلان فرهنگی و ولنگاری فرهنگی رو گردن تو میانداختند و رسانهای میکردند آزارم میده
اینکه از بین همه کارهای اساسی او، خبر گواهینامه موتورسیکلت زنان توسط معاونت رسانهای میشد داره خفهام میکنه.
تو مظلوم بودی حتی بین ما که بهت رای دادیم.
ما خسته بودیم، نشسته بودیم که مثلا نون ارزون بشه، البته مطالبه به جایی بود. ولی مگه کار یک سال و دوسال بود؟ تو یه ویرانه تحویل گرفته بودی و ما عجول..با قواعد آشنا نبودیم.. با مراحل و زیر ساختها
حتی با مافیا
یکجاهایی فکر کردیم زورت به دستهای پشت پرده نمیرسه. ولی تو پا روی حلقومشون گذاشته بودی که بیشتر از این کارشکنی نکنن. گواه مدعا اشکهای کارگران هفتتپه!
الان میتونم چیکار کنم؟ الان که تو کنار امام رضا آروم گرفتی، چجوری قلبم رو بابت کمکاری هام آروم کنم؟
مینویسم. تا جایی که بتونم و بدونم مینویسم. این تنها کاریه که از دستم برمیاد.
#به_قلم_خودم
"هنوز چله اون تموم نشده، اینو کشتن!!"
منظورش از “اون"سردار زاهدی بود و از “این"شهید جمهور. ماتم برد. جایی برای خندیدن یا گریستن نبود. من حتی داغ حمله به سفارت را فراموش کرده بودم.
پیش خودش اینطور تحلیل کرده بود که جمهوری اسلامی هر دفعه کسی از میان خودش را میکشد تا نهضتاش سرپا بماند. که در عالم شوری بپا کند و خودش را سر زبانها بیاندازد. اما با خود نگفته بود چرا همه این بزرگواران از طیف پاک و خدمتگزار جامعه شهید میشوند؟
مثلا چرا از طیف دنیاطلبان، منافقان یا لیبرالها کسی کشته نمیشود برای درخت انقلاب؟ خب حذف اینان به دست حکومت یک تیر و دونشان است که! هم قهرمانسازی میکنند و هم سایه نحسشان از حکومت برداشته میشود.
چرا نظام باید امثال فخریزاده، زاهدی، حججی، سلیمانی و رئیسی را بکشد تا راهش را ادامه دهد؟ مگر نه اینکه اینان خدمتگزاران بیمزد نظاماند؟ مگر نه اینکه وجودشان پایههای حکومت را قوت میبخشد؟ اصلا چرا باید کار خودشان باشد وقتی شهدای عزیز از خود حکومت اند؟ چه دلیل منطقی برای این شبهه بیاساس است؟
در میان تحلیلهای آبکیاش اما یک چیز را تلویحا صادقانه گفت.
فقط پاکان و شهیدان زنده، خدمتگزار واقعی حکومتاند، بقیه سربارند. اصلا متعلق به نظام اسلامی نیستند، که اگر بودند باید خون یکیشان حداقل پای درخت انقلاب میریخت.