نمایش یک فداکاری
نمایش یک فداکاری
مادر بزرگم تعریف میکرد وقتی پدرم را به دنیا آورده، آقا جانم در شهر دیگری کار می کرده است. بدون کمک در شهر غربت، پدرم و عمویم که یازده ماه از او بزرگتر است را تر و خشک کرده.
خاطرات بقیه زایمان هایش را هم اینجور تعریف می کرد که:” آن اتاق پایین حیاط را میبینی؟ عمه را آنجا وضع حمل کردم!
آن یکی عمه را چون در زمستان متولد شد توی همین اتاق کناری که گرم تر است وضع حمل کردم.
نه آب داغ داشتیم و نه جرات گلایه کردن!
می سوختیم و می ساختیم و راضی بودیم”
اما اکنون شنیده ام که زن ها هنگام زایمان، شوهرانشان را با خود به بیمارستان می برند، که چه بشود؟
که درد زایمان را از نزدیک مشاهده کنند.
برای اینکه قدر زن را بدانند
و به کار مهمی که انجام می دهد پی ببرند.
آنطور که شنیده ام قدیم اینگونه نبوده است.
مادر من که در دوره ریاست جمهوری آقای رفسنجانی بیمارستان رفته، سزارین شده است.
حتی خودش هم شاهد به دنیا آوردن من نبوده است.
اما زمان های قدیم تر
وقتی هنوز کنترل یهودی را روی جمعیت نگرفته بودند، در خاطرات زن ها، شنیده ام که هنگام درد زایمان، توی اتاقی، پستویی، یا حتی طویله ای قائم می شدند، تا قابله ای پیدا شود و کمک کند
آنطور که خاله ام تعریف می کرد
بعد از اتمام فرایند زایمان هم،
خبری از خوابیدن و ناز کردن نبوده
یک تشت لباس، با چهار بچه قد و نیم قد، با مردی که غروب از سر زمین می آید
در انتظار زنی با بچه چند روزه بوده.
جالب آن که اکثر زن ها از این حجم فداکاری در زندگی شان راضی بوده اند.
نمیدانم کجا و کی زن امروزی به این نتیجه رسید
که اگر از خود گذشتگی هایش را به نمایش بگذارد عزیز تر می شود؟
#به_قلم_خودم