قواعد عشق
در سن و سال زنی مثل من اردیبشهت ماه باید وسط صحن جامع رضوی که حالا اسمش را پیامبراعظم گذاشتهاند، بساط کرد. اینکه میگویم بساط به خاطر این است که زنی مثل من با دو بچه قد و نیم قد وقتی جایی مینشیند دورش خود به خود بساطی پهن میشود. یک کالسکه برای حمل بچهها که شبیه گاری دورهگردها شده، یک کوله پر از لباس و پوشک و دستمال مرطوب، چند تا بطری آب، یک ظرف غذا، ظرف میوه و مقداری اسباببازی. به اضافه چند پلاستیک کفش زیر تایرهای کالسکه پارک شده.
برای زنی مثل من این سکانس بیادماندنی میشود اگر بچهها از سمت جامهری با مشتهای پر از مهر به سمتم بدو بدو بیایند و دامنهایشان با باد بهاری همراه شود. ماندگاریش به خاطر گذر از سکانسهای تلخی است که به اینجا رسیدهام. سکانسهایی که اگر کات نمیشد دامنهای دخترها با نسیم اردیبهشت بازی نمیکرد.
تازه اوج داستان اینجاست که میثم با متانت همیشگیاش عقبتر از بچهها بیاید، سرش را پایین بینداز و چند مهر کمک دخترها بیاورد.
به سبک زنهای امروزی اسمش را بدون آقا نوشتم. وگرنه من حتی پارسال با همه ناراحتیهایی که ازش داشتم، وسط همین صحن، بین دعاهایم با امام رضا، آقا میثم خطابش میکردم. پارسال هم زیر ابرهای درهم رفته اردیبهشت راهی حرم بودم. دلم گرفته بود و آن ابرهای خاکستری آماده باریدن حالم را بدتر میکرد. اما امسال زیر همان ابرها، آرام بساط کردهام. دهان بچههایم را در هر بار مهر آوردنشان پر از غذا میکنم و زیر چشمی مثل زنهای قدیمی قربان صدقه پدرشان میروم. حاجتهای پارسالم مستجاب شده و من دل پری ازش ندارم. او تغییر کرده؟ راستش نمیدانم. فقط متوجه شدهام من یک مقدار از مشکلاتم بزرگتر شدهام وگرنه حرف و حدیث برای دلخوری تا ابد هست.
مهم این است او در قلب من تا روزی که کنار هم هستیم آقا بماند. اصلاحیف این هواست که به عشق طی نشود آن هم وقتی در صحن خانه پدری نشسته باشی.
اردیبهشت با ابرهای درهماش میتواند یک قصه دلخوری باشد یا یک داستان عاشقانه طولانی.
میشود برایم عاشقانهتر از سفره عقدی باشد که اردیبهشت سال ۹۶ بر سر آن نشستم، اگر من قواعد عاشقانه ساختن را بلد باشم. اگر بدانم آن روز مردی از راه رسیده بود بدون هیچ قاب مشترک قهر و آشتی و حالا پدر دخترانم است با هزار و یک تلخی و شیرینی.
اگر بدانم آن عشقی لایق قاب شدن است که بین سختیهای زندگی پولادیتر شده باشد.
#به_قلم_خودم