شهید عجمیان
بعد افطار دخترا رو گذاشتم توی کالسکه به پدرشون گفتم یکم تنها باش،باقلوا آوردم بخور نوش جونت. رفتم سمت مغازه ای که ملزومات مذهبی میفروختن.خیلی وقت بود دنبال پوستر شهید علی وردی بودم که بزنم به دیوار خونمون. امشب که رفته بودیم گلستان شهدا بهترین فرصت بود… بیشتر »
2 نظر