من توی یه سال و دو روز پیش دوبار مامان شدم
وقتی بچه بودم و عروسک هایم را تر و خشک میکردم با خودم فکر میکردم مامان شدن چه شکلی است
ان موقع ها سعی میکردم برای عروسک هایم مامان خوبی باشم
به انها غذا میدادم و مراقبشان بودم.بعضی وقتها میبردمشان تا با عروسک های دختر همسایه بازی کنند.
تا اینکه بزرگ شدم و دیگر زشت بود مامان عروسک هایم باشم.
چند سالی از دنیای مادری فاصله گرفته بودم تا اینکه ازدواج کردم وخانوم یک خانه ی واقعی شدم.
یک خانه ی واقعی با اشپزخانه واقعی که میشد برای بچه های واقعی و پدرشان غذا پخت.
خیلی دوست داشتم مامان شدن واقعی را تجربه کنم.
تا اینکه خدا یک بچه واقعی به من هدیه داد.
دقیقا دو سال و دو روز پیش بود…
وقتی اکثر ادم ها درگیر خانه تکانی بودند من با امدن یک نوزاد که با عروسک های بچگیم فرق زیادی داشت مامان شدم.
نوزاد رسیدگی های زیادی لازم داشت و گاهی خارج از توان من بود
اما من انقدر مادر شدن را دوست داشتم که سال بعد خدا دوباره به من یک بچه هدیه داد.
من در دوسال و دو روز پیش مشغول مامان بازی بودم.یعنی وظیفه ام این بوده که نقش یک مادر واقی را بازی کنم.
گاهی شاکر گاهی خسته گاهی شاداب گاهی کسل
هرچه بود تا اینجای راه را امده ام..
اهی مورد رضایت مادر اصلی همه ما سلام الله علیها قرار گیرد..